عشق
برای سال ها می نویسم... سال ها بعد که چشمان تو عاشق می شوند...
افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود...
همیشه یکی بود یکی نبود...
اگه گریه بزاره مینویسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه
تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود خوده تو حرمته عشقو شکستی بریدی اخره قصه همین بود اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عینه شب بود تمومه سهمت از دنیا عزیزم بزار یادت بیارم یک وجب بود
بهت دادم تمومه اسمونو خودم ماهت شدم اروم بگیری حالا ستاره ها دورت نشستن منو ابری گذاشتی داری میری بیا برگرد ازین بن بسته بی عشق
بزار این قصه اینجوری نباشه اخه بذره جدایی رو چرا تو چرا دستایه تو باید بپاشه
خداحافظ نوشتن کاره من نیست اخه خیلی باهات ناگفته دارم اگه گریه بزاره می نویسم اگه مهلت بدی یادت میارم
اگه گریه بزاره می نویسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود خوده تو حرمته عشقو شکستی بریدی اخر غصه همین بود!!! |